از زمان حمله پرتلفات ۷ اکتبر به اسرائیل عدهای با قطعیت گفتند که رخدادهای آن روز نشان داد که حماس معادل فلسطینی گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) است. اما به گفته استفن همفریس از بخش مانیتورینگ بیبیسی، چنین ادعایی تفاوتهای عمیق ایدئولوژیک میان دو گروه و همین طور سابقه خصومت آنها را نادیده میگیرد.
داعش ابتدا در قبال حملات ۷ اکتبر و پیامدهای آن سکوت پیشه کرد. حدود دو هفته بعد از این وقایع بود که در اولین اشاره روشن به آن، خواهان حمله به اهداف یهودی در غرب شد. داعش و حامیانش تاکید کردهاند که دشمنی آنها با حماس کمرنگ نشده، و به هواداران خود درباره هرگونه فعالیت نظامی زیر «پرچم کفرآمیز» حماس هشدار دادهاند.
چرا حماس را به داعش تشبیه کردند؟
در پی حملات هفت اکتبر به جنوب اسرائیل که با هدایت گردانهای عزالدین قسام، شاخه نظامی حماس انجام شد، تعدادی از مقامهای اسرائیلی و کاربران شبکههای اجتماعی این ادعا را مطرح کردند که ایدئولوژی و عملکرد حماس تفاوتی با داعش ندارد و به همین دلیل باید به شیوهای مشابه با آن مقابله شود.
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفت که «حماس همان داعش است و همان طور که داعش نابود شد، حماس هم نابود خواهد شد».کشته شدن ۳ شبهنظامی اسد توسط «داعش» در صحرای سوریه
این مقایسه با سنگینی تلفات اسرائیل -بیش از ۱۴۰۰ کشته و ۲۰۰ گروگان- و همین طور گزارش اعمالی که مهاجمان در جریان حمله علیه غیرنظامیان مرتکب شدند، تقویت شد.
حماس هدف قرار دادن غیرنظامیان در حملات ۷ اکتبر را که نام «توفان الاقصی» روی آن گذاشته بود، انکار کرد و اظهارات اسرائیلیها را «ساختگی» خواند.
اظهار نظرهایی درباره مشارکتی فعال هواداران داعش در توفان الاقصی مطرح شده است. ارتش اسرائیل عکسی را از یک پرچم داعش منتشر کرد که میگفت آن را همراه وسایل نیروهای مسلح حماس یافته که در کیبوتص صوفا کشته شده بودند. صوفا یکی از کیبوتصهای مرزی اسرائیل بود که هدف حمله قرار گرفت.
وزارت خارجه اسرائیل هم برای بسیج حمایت از این نظریه که حماس تفاوتی با داعش ندارد، هشتگ HamasisISIS را در شبکه اجتماعی اکس (توییتر سابق) تبلیغ کرد. به دنبال آن هشتگ عربی دواعش-حماس هم ایجاد شد.
کانال تلگرام پرنفوذ حامی داعش به نام «صوت الزرقاوی»، از هواداران این گروه خواست که از این هشتگ عربی برای نشان دادن تفاوتهای میان داعش و گروههای «مرتدی» مانند حماس استفاده کنند.
ابو عماد النیربی، داعشی مشهور در فضای مجازی، درباره ادعاهای مربوط به حضور هواداران داعش در حملات ۷ اکتبر اذعان کرد که «ما هم به تازگی درباره مشارکت موحدین [در اینجا منظور پیروان داعش] به صورت فردی شنیدیم»، اما به شدت درباره جنگیدن در کنار «مرتدان» و «ملیگرایان» حماس هشدار داد.
دیدگاه داعش درباره حماس چیست؟
در حالی که بسیاری از گروههای اسلامگرای تندرو از مدتها پیش با دیده تردید به حماس نگاه میکردند -به ویژه به دلیل روابط نزدیکش با ایران- داعش به صراحت از این گروه فلسطینی ابراز بیزاری و تنفر کرده بود.
این موضع آنها در ژانویه سال ۲۰۱۸ به روشنی آشکار شد؛ زمانی که شاخه داعش در صحرای سینا در شمال شرق مصر، در ویدیویی علیه حماس اعلام جنگ کرد.
در این ویدیو، حماس به استفاده از مذهب به عنوان پوششی برای اهداف سیاسی خود، سرکوب گروههای جهادگرا در غزه، و همین طور همکاری با ایران متهم شد و از حماس به عنوان جنبش «کافرانی» نام برده شد که باید با آنها جنگید. این ویدیو حتی صحنه اعدام کسی را نشان داد که میگفت یکی از افراد مرتبط با حماس است.
ویدیو همچنین تصاویری مربوط به سال ۲۰۰۹ را نشان میداد که مربوط به یورش حماس به یک مسجد و کشتن یک روحانی اسلامگرای تندرو بود که گزارش شده بود در رفح اعلام امارت اسلامی کرده است. اقدامات حماس در آن زمان باعث خشم حلقههای جهادی و تندرو شد و بازپخش این تصاویر قدیمی در ویدیوی داعش، عمق نارضایتی ریشهدار و دیرینه داعش از حماس را نشان داد.
چند روز بعد از انتشار آن ویدیو، داعش اینفوگرافی برای تشریح مواضع خود در قبال حماس را منتشر میکرد و در آن به هفت مورد اشاره کرد که به گفته آنها حماس به واسطه آنها ایمان خود را «باطل» کرده بود. در آن نمودار به مشارکت حماس در روندهای دموکراتیک و همین طور اتحادش با «مرتدان» و «طاغوت» اشاره شده بود، که منظورش کشورها و سازمانهای مسلمانی بود که حماس با آنها روابط دوستانهای داشت.
داعش به طور خاص از رابطه تنگاتنگ حماس با حکومت شیعه ایران خشمگین است، و در پیامهای مرتبط با داعش، حماس به عنوان گروهی از «ماموران» مقامهای تهران معرفی میشود که به گسترش نفوذ تشیع در «سرزمین مقدس» کمک میکند.
یکی دیگر از دلایل خصومت داعش با حماس، تمرکز این گروه بر «فلسطین» است که داعش آن را «ملیگرایانه» میداند. به اعتقاد داعش ملیگرایی از هر نوعی نمونهای مهلک از «شرک» است.
داعش در طول دوره فعالیتش به شکلی تعجبآور، موضعی مبهم در قبال آرمان فلسطینیان در پیش گرفته و کسانی را که «فلسطین» را به طور خاص سزاوار توجه ویژه میدانند، سرزنش کرده است. داعش استدلال میکند که این آرمان باید به عنوان مبارزهای مذهبی، و نه قومی، ملیگرایانه یا سیاسی تلقی شود و این مسئله را تنها یکی از عرصههای مبارزهای جهانی میدانند که مسلمانان را در برابر «کافران» قرار داده است.
آیا لحن داعش بعد از توفان الاقصی تغییر کرده است؟
در یک کلمه، خیر.
حامیان داعش هم مانند دیگر گروههای جهادگرای اسلامی از وضعیت ناگوار محاصره و بمباران ساکنان غزه ابراز خشم میکنند، و به دنبال آن هستند که از جنگ اسرائیل و غزه برای رساندن پیام خودشان، جذب نیروهای تازه و تشویق به حملات بیشتر استفاده کنند.
با وجود این داعش و پیروانش حمایت مشتاقانهای از مهاجمان حملات ۷ اکتبر نکردهاند. این در حالی است که گروه رقیب آنها، القاعده مهاجمان را «قهرمانانی» توصیف کرد که اقدامات آنها حملات ۱۱ سپتامبر را تحتالشعاع قرار داده است.
در مقابل به نظر میآید داعش در اظهار نظر درباره حملات توفان الاقصی و جنگ بعد از آن محتاط بوده است. دلیل چنین موضعی احتمالا اکراه آنها از جلب توجهها به سوی حماس یا اعتراف به نقش اصلی این جنبش در درگیریهای جاری است.
داعش روز ۲۰ اکتبر در هفتهنامه النبأ متعلق به این گروه از مسلمانان خواست یهودیان را «در سراسر جهان» هدف قرار دهند، به ویژه در «محلههای یهودینشین در آمریکا و اروپا» و مکانهای عبادت آنها و همین طور سفارتخانههای غربی در تمام نقاط جهان. داعش همچنین گفت که در صورت حمله زمینی به نوار غزه، مسلمانان منطقه باید آماده جنگ شوند اما تاکید کرد که آنها نباید زیر هیچ پرچم ملیگرایانهای بجنگند، که اشاره به حماس و گروههای دیگر فلسطینی داشت.
شماره قبلی هفتهنامه النبأ در واکنش به «رنج شدید» مسلمانان، دعوت به جهاد کرده بود اما به صراحت به جنگ اسرائیل و غزه اشاره نکرده بود.
از روزهای نخست درگیریهای اخیر، مبلغان داعش در فضای مجازی، از جمله حامیان پرطرفدار آنها در شبکههای اجتماعی، اخبار منطقه را پخش میکردند و تشویق به حملات خشونتآمیز متقابل میکردند.
با وجود این تاکید میکردند که «جهاد» مربوط به غزه باید به خاطر خدا انجام شود، نه در خدمت «طاغوتهایی» مانند حماس و حامیانش.
در واقع بعد از حملات روز ۷ اکتبر، نهتنها موضع هواداران داعش در برابر حماس نرمتر نشده بلکه لحن شدیدتری در پیش گرفتهاند. آنها روی این ادعای خود تاکید میکنند که حماس برای آرمانهای ملیگرایانه میجنگد نه برای حاکمیت شریعت. ابوعماد النیربی، جهره برجسته حامی داعش هم هشدار داد که جهاد کردن زیر «پرچم کفرآمیز» حماس در اسلام مجاز نیست.
به نظر میآید که هواداران داعش از توجهی که حماس از سوی بخشی از مسلمانان و رسانهها به خود جلب کرده آزرده شدهاند. «صوت الزرقاوی»، کانال تلگرامی مهم طرفدار داعش از حامیان این گروه خواسته از صحبت درباره قدرت و محبوبیت حماس پرهیز کنند و «تلاشی برای صیقل دادن تصویر حماس و مرام کفرآمیز آن یا تشویق به همراهی جنگ آنها در مقابل یهودیان نکنند».
حامیان داعش در شبکههای اجتماعی همچنین حماس را به دنبال کردن اهداف سیاسی خود در جنگ جاری با اسرائیل متهم کردهاند. آنها این گروه فلسطینی را به دلیل آنچه آمادگی برای مذاکره -از جمله با نیروهای «متخاصم»- خواندهاند، محکوم میکنند و حماس را به خاطر رفتار «ملایم» با گروگانهای اسرائیلی به جای اعدام آنها به تمسخر میگیرند.
حامیان داعش در فضای مجازی آنچه را که استاندارد دوگانه رسانهها، گروههای اسلامگرای رقیب و بعضی مسلمانان در قبال این جنگ میخوانند، محکوم کردهاند. آنها استدلال میکنند که حماس به خاطر اقداماتی مورد ستایش قرار میگیرد که داعش قبلا به دلیل انجام همان کارها محکوم شده است.
این کاربران همچنین شکایت میکنند که کشتن مسلمانان در غزه حتی معادل «یکدهم» آنچه نبود که در بمباران شهرهایی رخ داد که سابقا در کنترل داعش بود؛ شهرهایی مانند موصل، باغوز و رقه.
طرفداران داعش در شبکههای اجتماعی به شکل فزایندهای حملات هوایی غزه را با بمبارانهای سال ۲۰۱۹ باغوز در شرق سوریه مقایسه میکنند که آخرین پایگاه آنها در قلب خاورمیانه بود.
این خط روایت نهتنها برای پررنگ کردن «استاندارد دوگانه» در قبال داعش و حماس به کار میرود بلکه همزمان ادعا میکند که این حملات به جامعه مسلمانان، بخشی از جنگ گستردهتری است که تنها با به راه انداختن «جهاد» میتوان در آن پیروز شد.
به نظر میرسد چنین پیامی بخشی از تلاش داعش و حامیانش برای گنجاندن موقعیت فعلی غزه در چارچوب جهانبینی و دیدگاههای داعش است، و از این رخدادها برای گسترش دامنه نفوذ و جذب هواداران تازه استفاده میکنند.
یک قرن بعد از آتاتورک، ترکیه به جای اولش بازگشته؟
- فردوس رابینسون
- تحلیلگر
روز ۲۹ اکتبر ۲۰۲۳ ترکیه صدمین سالروز تولد جمهوری در این کشور را جشن گرفت.
جمهوری ترکیه در حالی وارد دومین قرن خود میشود که حکومت غربگرا و سکولاری که کمال مصطفی آتاتورک بنا نهاده بود، در دوره طولانی رهبری رجب طیب اردوغان شکلی متفاوت به خود گرفته است.
در ترکیه مدرن و به شدت دو قطبی، مراسم صدمین سالگرد جمهوریت، جشن چندان مسرتبخشی نبود. این مراسم، یک روز بعد از تظاهرات بزرگ استانبول در محکومیت اسرائیل و حمایت از فلسطینیها در جنگ غزه، به هیچ وجه شبیه جشنهای پنجاهمین و هفتاد و پنجمین سالگرد تاسیس جمهوری ترکیه نبود.
در حالی که مخالفان سکولار حزب حاکم از بیتوجهی به چنین رویداد مهمی در تاریخ کشورشان ناراضی هستند، شهروندان مذهبی و محافظهکار ترکیه این روز را به عنوان سالگرد واقعهای ناخوشایند و روزی تاریک میبینند که «امپراتوری بزرگ» آنها را نابود کرد.
مرگ یک امپراتوری، توصیف واقعا مناسبی برای آن نقطه عطف مهم در تاریخ ترکیه است.
فروپاشی حکومت عثمانی که قدرتی بزرگ در قرن هفدهم میلادی محسوب میشد، عملا در قرن نوزدهم آغاز شد. در آن زمان ترکیه عثمانی را «مرد بیمار اروپا» میخواندند؛ عبارتی که تزار روسیه، نیکلای یکم آن را باب کرد.
امپراتوری قدرتمند عثمانی که زمانی بر سرزمینهایی در سه قاره حکومت میکرد، در جنگ جهانی اول شکست سختی خورد، تجزیه شد و به اشغال در آمد.
بعد از چهار سال جنگ طولانی استقلال به رهبری نیروهای ملیگرا، امپراتوری عثمانی در نوامبر سال ۱۹۲۲ سرنگون شد.
پیمان لوزان که در روز ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳ امضا شد، سند بنیان نهادن کشور ترکیه بود که در آن علاوه بر اعلام صلح با متفقین و یونان، مرزهای ترکیه مدرن هم ترسیم شد.
روز ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳ جمهوری ترکیه اعلام وجود کرد و مجلس ملی کبیر، مصطفی کمال را به عنوان اولین رئیس جمهوری ترکیه برگزید.
بر اساس روایت اندرو منگو، خبرنگار سابق بیبیسی و نویسنده یکی ازمهمترین زندگینامههای آتاتورک «مصطفی کمال برای دفاع از امپراتوری عثمانی جنگید، تا زمانی که دیگر قابل دفاع نبود، و مهارتها و واقعیتهای دوره حکومت سلطنتی را به میراث برد».
این به معنای انجام «اصلاحات زیربنایی بر اساس تجددگرایی، آزادی و آزادسازی بود».
اما براندازی خلافت در سال ۱۹۲۴ بسیار سختتر و جنجالیتر از سرنگون کردن امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۲ بود.
دیدگاه مصطفی کمال در بنا نهادن ترکیه مدرن، تجددگرایی غربی مبتنی بر دانش بود. او برای این کار قانون مدنی سوئیس، قانون جزایی ایتالیا و قوانین تجاری آلمان را مبنای کار قرار داد. تقویم مسلمانان جای خود را به تقویم اروپایی داد و الفبای لاتین جای حروف عربی را گرفت.
سال ۱۹۳۴ قانون انتخاب نام خانوادگی تصویب شد و مجلس ملی کبیر ترکیه نام خانوادگی «آتاتورک» یا «پدر ترکها» را برای مصطفی کمال برگزید.
ترکها دیگر تحت قیمومت حکومت نبودند، بلکه شهروندانی برابر به حساب میآمدند. سال ۱۹۳۴ حق رای دادن و نامزد شدن در انتخابات به زنان داده شد که بسیار زودتر از بعضی کشورهای اروپایی بود.
«صلح در خانه، صلح در جهان» به مبنای سیاست خارجی ترکیه تبدیل شد، اما در دهمین سالگرد جمهوری، هیتلر در آلمان به قدرت رسید. هنگام درگذشت آتاتورک در دهم نوامبر سال ۱۹۳۸، جهان به سوی آشوب بزرگ دیگری گام برمیداشت.
دوره آتاتورک دوره حکومت تکنفره بود. این حکومت دموکراسی نبود. برای ساختن یک کشور واحد، اقلیتها سرکوب شدند. در مبادله جمعیتی میان یونان و ترکیه در سال ۱۹۲۳، یک و نیم میلیون نفر به زور از محل زندگی خود نقل مکان کردند. قیام کردها در اولین سالهای تشکیل جمهوری با خشونت سرکوب شد.
آیا امکان وقوع یک انقلاب فرهنگی و سیاسی به شکلی دیگر در کشوری نوپا که از دل ویرانههای یک امپراتوری چند ملیتی و چند فرهنگی بیرون آمده بود، وجود داشت؟ این سوالی است که هنوز هم در ترکیه امروز به شدت محل بحث است.
سفری که یک قرن پیش با مجموعهای از اصلاحات اساسی آغاز شد، امروز با مجموعهای دیگر از اصلاحات زیربنایی به رهبری دولتمردی دیگر ادامه دارد.
اما تصویر رجب طیب اردوغان از قرن دوم جمهوری ترکیه و شیوه او برای بنا کردن میراثی ماندگار، بسیار متفاوت است.
عزم آتاتورک برای خارج کردن مذهب از حوزه عمومی به شکل گرفتن نهادهایی به شدت سکولار منجر شد. اردوغان که قدرتمندترین و موفقترین رهبر ترکیه از زمان آتاتورک به حساب میآید، توانست این روند را معکوس کند.
«اداره امور مذهبی» ترکیه به بازیگری بسیار قدرتمند و پرنفوذ در فضای سیاسی و اجتماعی این کشور تبدیل شده است. نفوذ انجمنهای اسلامی افزایش یافته و قدرت تاثیرگذاری سیاسی و اقتصادی بیشتری به آنها داده شده است. تصمیم دولت برای خارج شدن از کنوانسیون استانبول به عنوان عقبگردی بزرگ در زمینه حقوق مدنی زنان دیده شد.
اردوغان که منتقدانش او را «سلطان امروزی» و هواداران وفادارش او را «رئیسِ» نه تنها ترکیه بلکه جهان اسلام در مقیاس وسیعتر میدانند، مصمم است که تاثیری حتی بزرگتر از آتاتورک در تاریخ ترکیه از خود به جا بگذارد.
حزب سیاسی او ادعا میکند که کارهایی که در ۲۰ سال گذشته انجام شده، بیش از آن چیزی است که در طی صد سال قبل صورت گرفته است.
بعضی سیاستمداران حزب حاکم دوره جمهوریت را جمله معترضهای در گذشته میدانند که زمان آن سپری شده است.
جای تعجب نیست که روی پوستر رسمی بزرگداشت جشنهای صد سالگی جمهوری این کلمات نقش بسته بود
:
حسن نصرالله؛ شیخ وابسته به ایران که لبنان را در مشتش گرفت
- نویسنده, کیوان حسینی
- شغل, بیبیسی
حسن نصرالله، یک روحانی شیعه است که از بهمن ماه سال ۱۳۷۰، رهبری گروه «حزبالله» در لبنان را برعهده دارد. این گروه در حال حاضر یکی از مهمترین احزاب سیاسی لبنان محسوب میشود که در کنار ارتش ملی لبنان، نیروی مسلح خود را دارد.
نصرالله که هم در لبنان و هم در دیگر کشورهای عربی از محبوبیت برخوردار است، چهره اصلی «حزبالله» محسوب میشود و در چرخش تاریخی این گروه برای ورود به عرصه سیاست و دستیابی به قدرت در ساختار حکومتی لبنان، نقشی کلیدی بازی کرده است.
او رابطه بسیار نزدیک و ویژهای با جمهوری اسلامی ایران و شخص علی خامنهای دارد. به رغم اینکه گروه «حزبالله» در سال ۱۳۷۶ از سوی ایالات متحده در فهرست سازمانهای تروریستی قرار گرفت، اما نه سران ایران و نه نصرالله هرگز رابطه نزدیکشان را پنهان نکردند.
حسن نصرالله همانقدر که هوادارانی پرشور دارد، دشمنانی سرسخت نیز دارد. به همین دلیل او سالهاست که از ترس ترور شدن توسط اسرائیل، در انظار عمومی حاضر نشده است. اما پنهان شدن او موجب نشده تا هوادارانش، تقریبا هر هفته از سخنرانیهایش محروم شوند. این سخنرانیها در واقع ابزار مهم نصرالله برای اعمال قدرت محسوب میشوند و او از همین طریق، درباره مسایل مختلف لبنان و جهان اظهارنظر میکند و تلاش میکند بر رقبایش فشار بیاورد.
سالهای کودکی و نوجوانی
حسن نصرالله در شهریور ۱۳۳۹ در یکی از محلات فقیرنشین شرق بیروت به دنیا آمده است. پدرش صاحب یک بقالی کوچک بود و حسن فرزند ارشد او بین ۹ فرزند دیگر محسوب میشد.
او پنج ساله بود که در لبنان جنگ داخلی آغاز شد؛ نبردی ویرانگر که به مدت ۱۵ سال، این کشور کوچک حاشیه دریای مدیترانه را اسیر خود کرد و در جریان آن، شهروندان لبنانی بر اساس دین و قومیتشان با هم مرزبندی کردند و جنگیدند.
آغاز جنگ موجب شد تا پدر حسن نصرالله تصمیم بگیرد بیروت را ترک کند و به روستای آبا و اجدادی خود در جنوب لبنان بازگردد: روستایی به نام «البازوریه» که ساکنانش مانند بسیاری از روستاهای شهرستان «صور» در استان «الجنوب» شیعه بودند.
او سالهایی مهم از تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در جنوب لبنان و در میان شیعیانی گذراند که اعتقاد داشتند چه در دوران استعمار قدرتهای بزرگ مانند عثمانی و فرانسه و چه در دوران استقلال و قدرت گرفتن نخبگان مسیحی و سنی، همواره با تبعیض و نابرابری روبهرو بودهاند.
در این دوران، گروههای شبهنظامی مسیحی و سنی متهم بودند که از کمکهای کشورهای خارجی برخوردارند و با همین کمکها به موفقیتهای نظامی نیز دست پیدا میکنند.
همزمان جمعیت شیعیان که علاوه بر دره بقاع در شمال شرق لبنان، در جنوب لبنان نیز اکثریت هستند، در کنار گروه کوچکی از مسیحیان مارونی و ارتدوکس، خط مقدم جنگهای اسرائیل در سالهای طولانی تثبیت حاکمیت یهودیان در فلسطین نیز محسوب میشدند.
حسن نصرالله در چنین فضایی، نه تنها به هویت شیعی و ریشههای قومیتی خود روی آورد، بلکه در سن ۱۵ سالگی به عضویت مهمترین گروه سیاسی-نظامی شیعه لبنان در آن دوران درآمد: جنبش امل؛ یک گروه پرنفوذ و فعال که توسط یک آخوند ایرانی به نام موسی صدر تاسیس شده بود.
نصرالله در این دوران، مطالعات دینی خود را نیز آغاز کرد و به دلیل علاقه بسیار به جزییات مذهب شیعه، نظر روحانیونی را که در مساجد «صور» فعالیت میکردند، جلب کرد. پیشنهاد یکی از معلمان نصرالله این بود که او نیز راه آخوندشدن را انتخاب کند و برای آموزش به شهر نجف مهاجرت کند.
حسن نصرالله این پیشنهاد را پذیرفت و در ۱۶ سالگی به نجف مهاجرت کرد.
بازگشت به لبنان و مبارزه مسلحانه
عراق در دوران حضور حسن نصرالله در نجف، کشور بیثباتی بود که دو دهه انقلابهای پیاپی، کودتاهای خونبار و کشتارهای سیاسی را تجربه میکرد. در این دوران اگرچه هنوز حسن البکر به شکل رسمی قدرت را در دست داشت، اما صدام حسین، معاون ریاست جمهوری وقت عراق، نفوذ قابل توجهی پیدا کرده بود.
تنها دو سال بعد از حضور حسن نصرالله در نجف، سران حزب بعث و به ویژه صدام به این نتیجه رسیدند که باید برای تضعیف شیعیان گامهای بیشتری بردارند. یکی از تصمیمات آنها، اخراج تمامی طلبههای شیعه لبنان از حوزههای علمیه عراق بود.
اگرچه حسن نصرالله تنها دو سال در نجف درس خواند و بعد ناچار شد این کشور را ترک کند، اما حضور در نجف، تاثیری بسیار عمیق بر زندگی این جوان لبنانی گذاشت: او در نجف با روحانی دیگری به نام عباس موسوی آشنا شد.
موسوی که خود زمانی از شاگردان موسی صدر در لبنان محسوب میشد و در دوران حضورش در نجف، شدیدا تحت تاثیر ایدههای سیاسی روحالله خمینی قرار گرفته بود، هشت سالی از نصرالله بزرگتر بود و خیلی سریع، نقش معلمی سختگیر و مرشدی بانفوذ را در زندگی حسن نصرالله به عهده گرفت.
این دو بعد از بازگشت به لبنان به مبارزه در جنگ داخلی پیوستند. اما نصرالله اینبار به جای استان «الجنوبی» به زادگاه عباس موسوی در «دره بقاع» رفت؛ یک منطقه جغرافیایی بزرگ و حاصلخیز در شمال شرقی لبنان که اکثریت جمعیتش، شیعه هستند.
نصرالله در این دوران به عنوان یکی از اعضای جنبش امل، در مبارزه به شدت جدی بود و در حوزه علمیهای که عباس موسوی تاسیس کرده بود، تحصیل میکرد.
انقلاب ایران و تاسیس «حزبالله»
یک سال بعد از بازگشت حسن نصرالله به لبنان، در ایران انقلاب شد و روحالله خمینی که ستایش آخوندهایی مانند عباس موسوی و حسن نصرالله را برانگیخته بود، قدرت را قبضه کرد. از اینجا نه فقط رابطه شیعیان لبنان با ایران به کلی متحول شد، بلکه زندگی سیاسی و مبارزه مسلحانه شیعیان این کشور نیز به شکلی جدی تحت تاثیر وقایع ایران و ایدئولوژی اسلامگرایی شیعه قرار گرفت.
برای حسن نصرالله این تحول عمیق بیش از هر چیز با حکمی از سوی روحالله خمینی رقم خورد. او در سال ۱۳۶۰ در تهران با رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران ملاقات کرد و خمینی او را به عنوان نماینده خود در لبنان برای «تصدی امور حسبیه و اخذ وجوه شرعیه» منصوب کرد.
از اینجا سفرهای گاه و بیگاه نصرالله به ایران آغاز شد و روابط او با عالیترین سطوح تصمیمگیری و قدرت در ساختار حکومت ایران شکل گرفت.
اسلامگرایان شیعه در ایران، نه تنها به سابقه تاریخی و پیوندهای دینی با شیعیان لبنانی بسیار اهمیت میدادند، بلکه مانند دیگر انقلابیون در جهان، در چارچوب گفتمان «صدور انقلاب» به دنبال بازتولید تحولی مشابه در دیگر کشورهای مسلمان بودند.
غربستیزی، یکی از بنیانهای نسخه ایرانی اسلامگرایی شیعه بود که از سوی روحالله خمینی تبلیغ میشد؛ سیاست خبرسازی که در خاورمیانه به شکل اسرائیلستیزی، نمودی عینی پیدا کرده بود و به همین دلیل «آرمان فلسطین» به یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی ایران انقلابی تبدیل شد.
در این دوران لبنان که خود اسیر جنگ داخلی و ناآرامی بود به پایگاهی مهم برای مبارزان فلسطینی تبدیل شده بود و آنها طبیعتا علاوه بر بیروت در جنوب لبنان نیز حضوری پررنگ داشتند.
با بالا گرفتن بیثباتی در لبنان، اسرائیل در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان حمله کرد و به سرعت بخشهایی مهم از این کشور را به اشغال درآورد. اسرائیل مدعی بود که برای مقابله با حملات فلسطینیان به لبنان حمله کرده است.
در فاصله کوتاهی بعد از حمله اسرائیل بود که فرماندهان نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران (که حالا دو سالی بود به دلیل حمله عراق به ایران، از تجربه جنگ کلاسیک هم برخوردار شده بودند) تصمیم گرفتند در لبنان یک گروه شبهنظامی کاملا وابسته به ایران تاسیس کنند. آنها لقبی را که در ایران به آن معروف شده بودند به عنوان نام این گروه انتخاب کردند: «حزبالله».
حسن نصرالله و عباس موسوی، از جمله کسانی بودند که به همراه برخی دیگر اعضای جنبش امل، به این گروه تازه تاسیس پیوستند که آخوندی دیگر به نام صبحی طفیلی رهبری آن را به دست داشت. این گروه به سرعت با دست زدن به اقدامات مسلحانه علیه نیروهای آمریکایی در لبنان، نام خود را در سیاست منطقه جا انداخت.
در مسیر رهبری
وقتی نصرالله به گروه «حزبالله» پیوست، تنها ۲۲ سال سن داشت و حتی از نظر سلسله مراتب آخوندهای شیعه نیز، یک طلبه تازهکار محسوب میشد. ضمن اینکه در این دوران در سطح شورای رهبری «حزبالله» هنوز چشمانداز روشنی از چگونگی رابطه این گروه و ایران وجود نداشت.
در سال ۱۳۶۶ و در حالی که ارتباط نصرالله و ایران، روز به روز عمیقتر میشد، او تصمیم گرفت که برای ادامه دادن تحصیلات دینی به شهر قم مهاجرت کند. نصرالله به مدت دو سال در حوزه علمیه قم درس خواند. او در این دوران فارسی را به خوبی یاد گرفت و دوستان نزدیک بسیاری در میان نخبگان سیاسی-نظامی ایران پیدا کرد.
در سال ۶۸ او به لبنان بازگشت. اما به سرعت اختلاف نظری مهم بین او و عباس موسوی شکل گرفت. موسوی در این زمان هوادار افزایش فعالیت و نفوذ سوریه به رهبری حافظ اسد در لبنان بود. اما نصرالله اصرار داشت که این گروه بر روی حملات به نظامیان آمریکایی و اسرائیلی متمرکز باشد.
نصرالله در «حزبالله» در اقلیت قرار گرفت و کمی بعد به عنوان «نماینده حزبالله در ایران» منصوب شد؛ سمتی که موجب شد تا او بار دیگر به ایران بازگردد و در عین حال، از نگاه برخی از اعمال نظر در ارتباط با استراتژیهای کلان «حزبالله» دور نگه داشته شود.
در ظاهر اینگونه به نظر میرسید که از میزان نفوذ ایران بر «حزبالله» روز به روز کمتر میشود و به رغم حمایتهای همه جانبه تهران، اعمال نظر بر روی تصمیمات «حزبالله» با دشواری روبهرو شده است. این تنش به حدی بالا گرفت که در سال ۱۳۷۰، صبحی طفیلی به عنوان مخالف وابستگی «حزبالله» به ایران از دبیرکلی حزبالله کنار گذاشته شود و جایش را به عباس موسوی بدهد.
بعد از برکناری طفیلی، حسن نصرالله که ظاهرا دیدگاههایش در ارتباط با نقش سوریه در لبنان تعدیل شده بود، به کشورش بازگشت و عملا به نفر دوم گروه حزبالله تبدیل شد.
رهبری حزبالله لبنان
عباس موسوی در کمتر از یک سال بعد از اینکه به عنوان دبیر کل «حزبالله» انتخاب شد، توسط ماموران اسرائیلی ترور شد و در همان سال ۱۳۷۰، رهبری این گروه به دست حسن نصرالله افتاد. او در این زمان، ۳۲ سال سن داشت و بسیاری انتخابش را به ارتباطات ویژهاش با ایران مرتبط میدانستند. او حتی از نگاه بسیاری از روحانیون شیعه، از تحصیلات دینی کافی نیز برخوردار نبود و به همین دلیل، در همان زمان تحصیلاتش را از سرگرفت.
ابتکار عمل مهم حسن نصرالله در این زمان، نامزد شدن برخی وابستگان و اعضای «حزبالله» در انتخابات لبنان بود. در این زمان یک سال از میانجیگری عربستان در جنگ داخلی لبنان و پایان این جنگ گذشته بود و نصرالله تصمیم گرفت تا شاخه سیاسی «حزبالله» همراستا با شاخه نظامی آن به یک بازیگر جدی در این کشور تبدیل شود.
در نتیجه این استراتژی، گروه «حزبالله» موفق شد هشت کرسی در پارلمان لبنان به دست بیاورد.
همزمان، گروه «حزبالله» همچنان به طراحی و اجرای عملیات «تروریستی» متهم میشد. بمبگذاری در مرکز یهودیان آمیا در آرژانتین یا حمله به سفارت اسرائیل در آرژانتین از جمله اقداماتی بودند که در همین دوران اتفاق افتادند.
ضمن اینکه بر اساس توافق طائف که به جنگ داخلی لبنان پایان داد، گروه «حزبالله» اجازه پیدا کرد که همچنان اسلحه خود را نگاه دارد. اسرائیل در این زمان جنوب لبنان را اشغال کرده بود و «حزبالله» به عنوان سازمانی که در مبارزه با نیروی اشغالگر به سر میبرد، همچنان مسلح باقی ماند و عملا این تسلیحات، جنبه مشروع و قانونی نیز پیدا کرد.
حمایت مالی ایران از گروه حزبالله لبنان نیز موجب شد تا نصرالله بتواند با شکل دادن یک شبکه درهمتنیده و پیچیده از مدارس، بیمارستانها و انجمنهای خیریه، به بسیاری از شیعیان لبنان خدمات رفاهی و اجتماعی برساند. این سیاست که تا امروز ادامه داشته، به یکی از جنبههای مهم هویت جنبش سیاسی-اجتماعی شیعیان در لبنان تبدیل شد.
خروج اسرائیل و محبوبیت نصرالله
در سال ۱۳۷۹ اسرائیل اعلام کرد که خاک لبنان را به کلی ترک میکند و به اشغال مناطق جنوبی این کشور پایان میدهد. گروه «حزبالله» این اتفاق را به عنوان یک پیروزی بزرگ جشن گرفت و اعتبار این پیروزی به نام نصرالله نوشته شد.
این نخستین بار بود که اسرائیل، بدون توافق صلح و به شکل یک طرفه، خاک یک کشور عربی را ترک میکرد و این مساله در نگاه بسیاری از شهروندان عرب منطقه، یک دستاورد مهم معرفی شد.
با این حال از همین زمان، مساله تسلیحات لبنان به یکی از پرسشهای مهم در ارتباط با ثبات و امنیت لبنان تبدیل شد. خروج اسرائیل از لبنان موجب شد تا مشروعیت مسلح ماندن گروه «حزبالله» زیر سوال برود و چه گروههای سیاسی رقیب و چه قدرتهای خارجی، درخواست خلع سلاح این گروه را مطرح کنند؛ درخواستی که نصرالله هرگز به آن تن نداد.
نصرالله در سال ۱۳۸۲ در جریان مذاکرات با واسطه با اسرائیل، به توافقی برای تبادل زندانی دست یافت که در جریان آن بیش از ۴۰۰ زندانی فلسطینی، لبنانی و شهروندان کشورهای دیگر عربی آزاد شدند.
در این زمان نصرالله از همیشه قدرتمندتر و بانفوذتر به نظر میرسید و رقبایش در سیاست لبنان برای مقابله با او و جلوگیری از گسترش نفوذ و قدرتش، با چالشی جدی روبهرو بودند.
ترور حریری و خروج سوریه
اما در سال ۸۳ و بعد از ترور رفیق حریری، نخستوزیر وقت لبنان، ورق افکار عمومی برای مدتی کوتاه برگشت. رفیق حریری یکی از مهمترین سیاستمداران نزدیک به عربستان سعودی محسوب میشد که برای جلوگیری از افزایش قدرت «حزبالله» به تلاش گستردهای دست زده بود.
خشم افکار عمومی متوجه گروه «حزبالله» و حامی نظامی شماره یک این گروه در داخل لبنان یعنی سوریه بود که متهم بودند در ترور حریری دست داشتند. در نتیجه تظاهرات گسترده مخالفان در بیروت، سوریه اعلام کرد که نیروهایش را از این کشور خارج میکند.
اما وقتی در همان سال انتخابات پارلمانی برگزار شد، نه تنها بر آرای «حزبالله» افزوده شد بلکه این گروه موفق شد با تکیه بر کرسیهای پارلمانی، دو عضو خود را به هیات دولت نیز بفرستد و کنترل دو وزارتخانه را نیز در دست بگیرد.
از اینجا، نصرالله خود و گروهش را به عنوان یک گروه ملیگرای وفادار به لبنان معرفی کرد که آماده است برای کشور «شهید» بدهد و زیر سلطه قدرتهای دیگر سر خم نمیکند.
در تابستان ۱۳۸۵، شبهنظامیان «حزبالله» وارد خاک اسرائیل شدند و یک سرباز این کشور را کشتند و دو سرباز را به گروگان گرفتند. پاسخ اسرائیل، حمله سهمگینی بود که ۳۳ یا ۳۴ روز به طول انجامید و در جریانش نزدیک به هزار و ۲۰۰ لبنانی کشته شدند.
نتیجه این جنگ نیز افزایش محبوبیت نصرالله بود که در کشورهای عربی، به عنوان آخرین نفری که در مقابل اسرائیل مقاومت میکند، معرفی شد.
در پایان جنگ، حزبالله همچنان حاضر نشد سلاحش را زمین بگذارد. ضمن اینکه این گروه در بازسازی ویرانیهای به جا مانده از جنگ نیز نقشی کلیدی بر عهده گرفت؛ نقشی که از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی در ایران در نتیجه حمایت مالی سخاوتمندانه تهران، شکل گرفته بود.
افزایش قدرت و تثبیت جایگاه نصرالله
با افزایش قدرت حزبالله، گروههای رقیب به ویژه سیاستمداران سنی لبنان اصرار داشتند که این گروه، دولت در دولت تشکیل داده و عملکردش به تضعیف امنیت و اقتصاد کشور میانجامد.
در سال ۱۳۸۷ بعد از ماهها کشمکش سیاسی، دولت لبنان تصویب کرد که سیستم مخابراتی تحت کنترل «حزبالله» برچیده شود و امور مخابراتی تنها در کنترل حکومت باشد. نصرالله نه تنها این تصمیم را نپذیرفت، بلکه در فاصله کوتاهی، شبهنظامیان او کنترل بیروت را به شکل کامل در دست گرفتند.
این اقدام نصرالله با انتقاد گسترده کشورهای غربی روبهرو شد. اما او موفق شد بعد از مذاکرات سیاسی، قدرت گروهش را در کابینه لبنان افزایش دهد و از آن مهمتر، به حق وتو در تصمیمات کابینه دست پیدا کند.
در سال ۸۸ نیز به رغم اینکه از تعداد کرسیهای «حزبالله» در پارلمان لبنان کاسته شد، اما نصرالله موفق شد تا حق وتوو را کماکان در اختیار خود نگاه دارد. در همان سال، کابینه لبنان تصویب کرد که «حزبالله» اجازه دارد تسلیحات خود را نگاه دارد.
از اینجا دیگر حسن نصرالله به شخصیتی تبدیل شد که کمابیش هیچ یک از نخبگان سیاسی لبنان موفق نشدند او را از میدان به در کنند یا حتی از میزان قدرتش بکاهند.
نه استعفای نخستوزیرانی که مخالفش بودند و نه حتی مداخله بیسابقه محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان هم نتوانست او را به عقب براند. برعکس، نصرالله در تمامی این سالها به پشتوانه حمایت بیچون و چرای جمهوری اسلامی ایران توانست از پس بحرانهایی تاریخی مانند بهار عربی، جنگ داخلی سوریه و بحران اقتصادی دنبالهدار لبنان بر بیاید.
او حالا در ۶۳ سالگی، نه فقط یک رهبر سیاسی-نظامی منحصربهفرد در لبنان محسوب میشود، بلکه اعتبار دههها مبارزه را نیز در کارنامه دارد و از این اعتبار، برای خواباندن مچ رقبای سیاسیاش و تبلیغ مبانی ایدئولوژیک اسلامگرایی شیعه بهره میبرد.
- نویسنده : قیام خوراسانی
- منبع خبر : BBC